رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

سرگرمی خونه مامان بزرگ...

از جمله سرگرمی های خونه مامان بزرگ بازی با میوه هاست... مامان بزرگ مهربونم که نهایت همکاری رو با تو می کنه... تو هم عاشق گاز زدن پرتقال با پوست و سیب هستی... مامان بزرگ و بابا بزرگ مهربون دستتون درد نکنه...       ...
29 دی 1390

رادمهر و ماشین بازی...

من عاشق اون موقع هایی ام که میشینی و بازی های پسرونه می کنی... ماشین بازی... این ماشین رو از بقیه بیشتر دوست داری و خیلی می ری سراغش... دست خاله ندا و دایی محمد درد نکنه       ...
29 دی 1390

دو تا مروارید دیگه...

دو تا دندون پایین که دراومده بود، حالا می دونی کدوم دندونات داره در می یاد؟ دو تا نیش بالا ... حالا چرا دو تا دندون جلو رو ول کردی یه کاره رفتی سراغ اونا نمی دونم ... ای کاش می تونستم با یه حرکت مادرانه کاری کنم که این مرواریدا زود و بدون درد دربیان اما حیف که نمی تونم ... چند شبه تب می کنی... نق می زنی... کلافه ای ... لثه بالات یه جورایی ورم داره انگار... خلاصه داری پله های بزرگ شدن رو یکی پس از دیگری طی می کنی... من فدای اون قدم های موشیت بشم که تو انقدرررررررر برای ما شیرین و خوشمزه ای...   راستی دیروز با هم خونه بودیم... مامانی کار داشت و من مرخصی گرفتم و موندیم خونه... چه روز خوبی بود ... ماشین بازی کردیم  با...
28 دی 1390

اولین باره که...

این اولین باره که تو تختت ایستادی و برای شروع هم دستت رو انقده دراز کردی تا گلدون نقلی روی شوفاژ رو با زمین یکی کردی (فقط خدا می دونه که من و بابا جونی با چه حالی خودمونو رسوندیم به اتاقت... ) گلدون پخش زمین شده بود و تو پیروز مندانه می خندیدی و من با چشمای گرد شده دیدمت که برای اولین بار تو تختت وایسادی... پس تخت هم فتح شد... لازم به ذکره که تمام بندای دور تختی رو یکی پس از دیگری داری می کنی... تختت رو هم تقریبا شخم زدی... دیگه کاریه که از دستت برمی یاد دیگه، دست گلت درد نکنه             ...
25 دی 1390

وقتی که رادمهر سیره...

اگه گرسنه باشی که کسی جرات نداره دست به شیشه شیرت بزنه، دو دستی می گیریش و می خوریش... نوش جونت... اما وقتی که دیگه سیر شده باشی با شیشه بیچاره این جوری می کنی:     ...
22 دی 1390

قدم به قدم...

دیگه داری یواش یواش راه رفتن رو یاد می گیری، همه جا رو با دستای کوچولوت می گیری و بلند میشی ...کاری نداری که استحکام داره یا نه... می تونه تو رو نگه داره یا نه... فقط می خوای بلند شی که بری... باشه بلند شو... راه رفتن رو یاد بگیر ولی رادمهرم حالا که می خوای راه بری یادت باشه غیر از راه راست رو نری...راه راست راه انسانیته...راه عشقه...راه پاکیه.. راه مهربونیه... راه صداقته... راه درستکاریه... مبادا که تو این دنیای شلوغ پر از هیاهو به راهی غیر از اینا که گفتم بری... من بودم یا نبودم تو فقط و فقط راه راست رو برو... راهی که توش مهربونی، صداقت، عشق، پاکی، حیا و نجابت و امید نباشه راه نیست عزیزترینم چاهه... به خدا اعتماد کن... به خودت و پاکی ...
20 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد